مقام دولتی از خود ممنون
مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:
باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدربازدید کنم." دامدار، با اشاره به بخشی از مرتع ، می گوید:
"باشه، ولی اونجا نرو.". مامور فریاد می زنه:"آقا! من از طرف دولت فدرال اختیار دارم." بعد هم دستش را می برد و از جیب پشتش نشان خود را بیرون می کشد و با افتخار نشان دامدار می دهد و اضافه می کند:
"اینو می بینی؟ این نشان به این معناست که من اجازه دارم هرجا دلم می خواد برم..در هر منطقه بدون پرسش و پاسخ. حالی ات شد؟"
دامدار محترمانه سری تکان می دهد، پوزش می خواهد و دنبال کارش می رود
کمی بعد، دامدار پیر فریادهای بلند می شنود و می بیند که ماموراز ترس گاو بزرگ وحشی که هرلحظه به او نزدیک تر می شود، دوان دوان فرار می کند.به نظر می رسد که مامور راه فراری ندارد و قبل از این که به منطقه ی امن برسد، گرفتار شاخ گاو خواهد شد. دامدار لوازمش را پرت میکند، باسرعت خود را به نرده ها می رساند واز ته دل فریاد می کشد:
" نشان. نشانت را نشانش بده !"
رفتن یه خانم انگلیسی به هندوستان
در آن دورانی که کسی نمیتوانست به وجود توالت عمومی اطمینان داشته باشد، خانمی انگلیسی سفری به هندوستان را برنامهریزی کرد. مهمانخانهء کوچکی را که متعلّق به مدیر مدرسهء محلّی بود در نظر گرفت و اطاقی رزرو کرد.
چون نگران بود که آیا در مهمانخانه توالت وجود دارد یا خیر، در نامهای به مدیر مدرسه سؤال کرد که آیا در مهمانخانهء مزبور WC وجود دارد یا خیر.
مدیر مدرسه تسلّط کاملی به زبان انگلیسی نداشت. نزد کشیش محلّی رفت و پرسید که WC به چه معنی است. کشیش هم تا آن زمان نشنیده بود. دو نفری همّت گماشتند تا معانی احتمالی این دو حرف را بیابند و نهایتاً به این نتیجه رسیدند که خانم مزبور طالب Wayside Chapel
است که بداند آیا (کلیسای کنار جادّه) نزدیک مهمانخانه وجود دارد یا خیر.
مدیر مدرسه در جواب خانم نامهای نوشت. متن نامه به شرح زیر است:
خانم عزیز در کمال مسرّت به اطّلاع شما میرسانم که در 9 مایلی مهمانخانه یک WC وجود دارد که در میان بیشهای از درختان کاج قرار گرفته و اطراف آن را چشماندازی زیبا فرا گرفته است. این WC گنجایش 229 نفر را دارد و روزهای یکشنبه و پنجشنبه باز است. چون انتظار میرود افراد بسیاری در ماههای تابستان به اینجا بیایند، توصیه میکنم زودتر تشریف بیاورید.. امّا، در این WC فضای ایستاده هم زیاد وجود دارد. این وضعیت مطلوبی نیست بخصوص اگر عادت داشته باشید مرتّباً به آنجا بروید. شاید برای شما جالب باشد که بدانید دختر من در WC ازدواج کرد و در آنجا بود که با شوهرش ملاقات کرد. واقعهء بسیار عالی و جالبی بود. در هر محلّ نشستن ده نفر نشسته بودند. مشاهدهء سیمای آنها و شادمانی آشکار بسیار دلپذیر بود. از هر زاویه میتوان عکس گرفت. متأسّفانه همسرم بیمار شده و اخیراً نتوانسته به آنجا برود. تقریباً یک سال از آخرین مرتبهای که رفته میگذرد که البتّه برای او بسیار دردناک است.
البتّه مسرور خواهید شد که بدانید بسیاری از مردم ناهارشان را با خودشان میآورند و تمام روز را آنجا میگذرانند که برایشان بسیار دلپذیر است. دیگران ترجیح میدهند قبل از وقت بیاییند و تا آخرین لحظه هم بمانند. به آن بانوی محترم توصیه میکنم روزهای پنجشنبه به آنجا بروید زیرا نوازندهء اُرگ نیز میآید و همراهی میکند.
جدیدترین چیزی که افزوده شده ناقوسی است که هر وقت کسی وارد میشود زنگ میزند. بازاری هم در آنجا داریم که نشیمنگاه مخملی برای همه فراهم میکند چون بسیاری بر این باورند که مدّتها است چنین چیزی لازم بوده است. چشم به راهم که شما را تا آنجا همراهی کنم و شما را در جایی قرار دهم که همه بتوانند شما را ببینند.
با احترامات فائقه – مدیر مدرسه
خانم مزبور وقتی نامه را خواند غش کرد ... و البتّه هیچوقت به هندوستان نرفت.
پر رو که میگن اینهههههههها
خواهرم با ماشینِ مامانم تصادف کرده
اومده خونه به من میگه :
کیان کمکم کن !!!!!!
من تصادف کردم با ماشین !!!
به مامان بگم ماشین دستِ تو بود ؟
فقط جون بابا حرفى نزنیا ؟؟؟
گفتم : باشه !!
من رفتم بیرون شب اومدم خونه مامانم میگه :
خاک تو سرِ شُل مغزِ فلجت کنن با این رانندگیت احمق !!!
بابام میگه : آقاىِ شوماخر ! ریدى که با این رانندگیت ؟؟؟؟
خواهرم هم با خونسردىِ تمام و در کمال آرامش میگه :
من نمیدونم به این اوسگل کى گواهینامه داده !
تو باید برى پشت ماشین لباس شویى بشینى بابا !!!
هنوز زوده واست رانندگى کوچولو !!!
تو برو تو پلى استیشنِ ت ماشین سوارى کن !!!
داداش کوچیکم هم میگه :
اوســـــــــــــگل !!! شنیدم رفتى قاطى باقالیا !!!
وطن
گروهی به حکیم ارد بزرگ گفتند : وطن تکه زمینی است بی ارزش ، آنچه در آن ارزش دارد آدمهاست و آدمها از دیوار بیزار هستند .
حکیم سکوت نمود و خواست از آنها دور شود و آنها باز گفتند : حکیم شما در این تکه زمین زیر پای ما چه دیده اید که ما در آن نمی بینیم ؟!
حکیم به آنها نگاهی کرد و به آرامی گفت : میهن پرستی ، همچون دلبستگی فرزند است به مادر .
و آنها گفتند : چطور ؟
و حکیم ادامه داد : روزی که میهن و کشور خویش را از یاد ببریم ، امنیت خویش را از دست داده ایم .
و باز فرمود : دلدادگی به میهن ، نشان پاکی روان آدمیست .
گروه خموش بودند که حکیم ادامه داد : فداکاری در راه میهن ، خوی بزرگان و جاودانه هاست . اگر ارزش های میهنی کمرنگ شوند یکپارچگی کشورها به چالش کشیده می شود . خودخواه ترین آدمیان ، آنانی هستند که چشمان خود را بر سرنوشت هم میهنانشان بسته اند . شایسته نیست گفتاری را بر زبان جاری سازیم که به همبستگی کشور آسیب می رساند .
یکی از میان آن گروه گفت : حکیم در ایران چه افتخاری دیده اید که به آن می بالید ؟
حکیم ارد بزرگ به او خیره شد و گفت : ایران بهشت ماست ، ایران تنها بهانه بودن است . با ارزشترین نشان اُرُد ، ایرانی بودن است .
گروه سر فرود آوردند و از حکیم دور شدند .
نظرات شما عزیزان:
|